مهنا مهنا ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

کـــــودکـــــ عشق , مُــــهَــــنّــــا

بدون عنوان

سلاااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااام با یکی از شیطونیااااااااااااااااااات اومدم و و و اینجا بود که دخملی متوجه من شدش ویه عکس دیگه اینجا دخملم داشت گریه میکرد اخه رفته بودیم تولد دخترعموت ( ساغر ) تو هم چون قبلش خواب بودی وقتی بیدارشدی شدی خانم بد اخلاقه برا همین اصلا نتونستم ازت عکس بندازم ولی خیلی خوش گذشت راستی چن وقته یادم رفته از کارت بگم مثلا اینکه تو نزدیک دو هفته است که یاد گرفتی و میگی : 1- این کیه 2- چیه تازه باهم حسنی هم بازی میکنیم یه چیزه دیگه هم که یاد گرفتی هه پشت هم میگی قدقدقدقدقدقد همه میگن مگه تو مرغی خب من دیه باید بلم بااااااااااااا...
25 مهر 1390

بدون عنوان

سلاااااااااااااااااااااام یه خبر بد امروز که از خواب بیدار شدم تو هنوز خواب بودی برا همین رفتم تا دست و صورتم رو بشورم غافل از همه جا تا شیر ابو باز کردم دووووووووووووووووووووووم یه صدایی به چه بلندی و پشت بندش صدای گریه ی تو اینقدر هول شدم که شیر ابو نبسته پریدم تو اتاق بله با صورت از رو تخت خوردی زمین خیلی گریه کردی کم مونده بود منم بزنم زیر گریه اما خیلی خودمو کنترل کردم یکمی چرخوندمت و باهات بازی کردم یکمی اروم شده بودی اما زیر چشات قرمزه قرمز بعدش برات یکمی سوپ درست کردم و... تا شب که رفتیم بیرون و یه غذایی خوردیمو اومدیم خونه همون جوری که گفتم یه عالمه از عکسات حذف شدش ولی امشب ازت چنتا عکس انداخ...
19 مهر 1390

بدون عنوان

وای نمیدونید چی شد یه عالمه عکس از مهنا انداخته بودم ولی همش پرید کاش میریختمشون توی کامپیوتر
18 مهر 1390

بدون عنوان

  سلام سلام این چن روزه همش به دور بودیم چون بابا مهدی رفته بود شمال  و چون مامان مریم و خاله فاطی تنها بودن ما همش اونجا تلپ بودیم تو هم که روز به روز بزرگتر میشی و شیطونتر همش باید از توی اشپزخونه پیدات کرد چنروز پیشم با رورکت رفتی و شمعدون اینه منو شکوندی میگم شیطون شدی تازه میز مبل رو میگیری و میاستی و هرچیزی که رو میز هست رو بر میداری بابا میگه باید همه چی رو جمع کنیم مثل اینه شمعدونو و... و خونه رو بکنیم عین مسجد ولی کیه که گوش بده  این چن روزه اگه نیومدم تو نت به دلیل یه سری اخباری بود که دستم رسید و فهمیدم چقدر مردم بیکارن و میشینن درمورد ما حرف میزنن به خا...
14 مهر 1390

بدون عنوان

سلام به همگی به دخمل گلم که هنوز یه کوشووووووووووولو مریضه راستییتش منم یه هوااااااااااااااااا مریض شدم شوشوییمم خیلی هواااااااامو داشت اره ملوسکم خدا این باباییتو حفظ کنه راستی این چند لوزه که نیومدم شرمنده همتون شدم اخه میدونید چی شدش نه نمیدونید که بابا مهدی اینا اومدن پس بزار از اولش بگم صبح روز شنبه که تعطیل بودش بابایی من و نی نی مو برد خونه مامان مریم اونا هم موقع اذان صبح اومده بودن مارو گذاشت و خودشم اضافه کاری رفت سرکار وقتی رفتم اونجا فهمیدم که ناهار همه خونه عموسعید طبقه بالا خونه مامانم دعوتن عمو مارو هم دعوت کرد اما به دلیل یه سری ادمای بی معرفت حرف مفت زن...
4 مهر 1390
1